یه ماه تا کنکور

الان که دارم این متنو می‌نویسم کم‌تر از یه ماه تا کنکور ارشد مونده و دو سه ماهی یزد بودم و شاید نود درصد زمانش رو توی خونه گذروندم.

دارم درس می‌خونم ولی خب استرسی که خارج از درس هست بیشتر از استرس کنکوره واقعاً برای خود کنکور استرس خیلی کمی دارم و مهم نیس خیلی.

مهم‌ترین چیزی که اذیتم می‌کنه اینه که اطرافیانم خیلی از اونایی که دوستشون دارم یه سری چیز پیش‌پا‌افتاده رو اینقد سخت می‌گیرن که زندگی‌شون رو به خاطرش خراب می‌کنن. لحظات خوشی زیادی رو دارن از دست می‌دن.

توی دنیا مسئولیت‌مون خیلی بیشتر از اینه که بخوایم سر یه سری چیز ساده و الکی خودمونو ناراحت کنیم. گاهی باید آدم به سطح دغدغه‌ش نگاه کنه، آیا آدمی توی اون سطح هستیم؟ یا با اهمیت ندادن به اون و فک کردن به چیزهای بزرگ‌تر می‌شه زندگی رو شیرین‌تر کرد؟

نه می‌دونم برای کی می‌نویسم نه می‌‌دونم برای چی! ولی خب صرفاُ برای این که گفته بشه.

خواب و تعبیر خواب

خواب خیلی چیز عجیبیه. دیشب خواب دیدم داشتم با چاقو یه جایی رو تمیز می‌کردم و یهو چاقو رو به جای این که بذارم کنار فرو کردم به شکم خودم. چاقو رو بیرون آوردم خون می‌اومد و شروع کردم با دستمال خشکش کردن. ولی بقیه خیلی توجه نمی‌کردن.

امروز تعبیر چاقو خوردن رو دیدم که مشکلات خانوادگیه و دقیقاً الان تو این بازه این مشکل وجود داره.

امیدوارم این که چاقو رو درآوردم به معنی این باشه که مشکل قراره حل بشه. خدایا کمک کن که حل بشه.

روزمرگی برگرد

پریروز از روزمرگی گله کردم ولی دیروز فهمیدم همچین چیز بدی هم نیست، وقتی که اون اتفاقی که قراره روزمرگی رو به هم بزنه اتفاق بدی باشه.

کاش توی مشکلاتی که توی زندگی بوجود می‌آد به جای این که دنبال مقصر باشیم بگردیم دنبال اونجاهایی که خودمون مقصر بودیم و سعی کنیم هرجایی که کوچکترین تقصیری برای ما هست اول اونو حل کنیم. اگه توی هر مسئله‌ای هرکسی اول دنبال اشتباهات خودش بگرده خیلی همه‌چی راحت‌تر می‌شه تا این که بخوایم اشتباهات همدیگه رو بهم توجیه کنیم.

خلاصه این که بعضی وقت‌ها آدم سر یه مسائلی غر می‌زنه که بعداً می‌بینه خیلی بچگانه بوده. مثلاً کاش همون روزمرگی باشه و همه خوشحال باشن.